جدول جو
جدول جو

معنی شوریده وار - جستجوی لغت در جدول جو

شوریده وار
(دَ / دِ)
دیوانه وار:
بدارند بر جای خویش استوار
خود از جای جنبید شوریده وار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شوریده وار
جنون آمیز، شیدایی، مجنون وار
متضاد: عاقلانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوریده راه
تصویر شوریده راه
گمراه، ملحد، برای مثال چو آن دشتبانان شوریده راه / شنیدند یک یک سخن های شاه (نظامی۵ - ۹۶۰)، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده حال
تصویر شوریده حال
آشفته، پریشان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده سر
تصویر شوریده سر
بی قرار، بی آرام، آشفته و پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده کار
تصویر شوریده کار
آشفته کار، ویژگی کسی که کارهایش درهم و برهم و نامنظم باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده خاطر
تصویر شوریده خاطر
پریشان خاطر، پریشان حال
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
دیوانه و مجنون. (از ناظم الاطباء) ، آشفته. مجذوب. شیدا:
یکی پیش شوریده حالی نوشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت.
سعدی.
ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست.
سعدی.
مدر پردۀ یار شوریده حال
نه طیبت حرام است و غیبت حلال.
سعدی.
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گوئی به کژدم گزیده منال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ طِ)
دلگیر و محزون و ملول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج). از راه بگشته:
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخنهای شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دیوانه. مجنون. (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد:
کشنده دو سرهنگ شوریده رای
بنزد سکندر گرفتند جای.
نظامی.
، با رأی ناصواب:
چه جای است این که بس دلگیر جای است
که زد رایت که بس شوریده رای است.
نظامی.
پریشان خاطر و شوریده رایم
همی با فکرت خود برنیایم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ سَ)
بی قرار و بی ثبات و قلندر. (ناظم الاطباء). مختل العقل. (یادداشت مؤلف) ، مجذوب. عاشق. شیدا. آشفته. با سر سودائی:
آمد نه چنان که همنشستان
شوریده سر آنچنان که مستان.
نظامی.
شوریده سرم مدار چندین
زیر و زبرم مدار چندین.
نظامی.
چه خوش گفت شیدای شوریده سر
جوابی که باید نوشتن به زر.
سعدی.
بدو گفت دانای شوریده سر
جوابی که باید نوشتن به زر.
سعدی.
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم.
حافظ.
، خشمگین. آشفته. دیوانه وار:
ز روسی یکی شیر شوریده سر
به گردن درآورده روسی سپر.
نظامی.
شکاری یکی مرغ شوریده سر
ز خواب شب فتنه شوریده تر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوریده حال
تصویر شوریده حال
آشفته پریشان، عاشق، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده خاطر
تصویر شوریده خاطر
شوریده حال، محزون دلگیر ملول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده راه
تصویر شوریده راه
گمراه، ملحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده سر
تصویر شوریده سر
آشفته پریشان، بی قرار بی ثبات، قلندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده کار
تصویر شوریده کار
آن که کارهایش در هم و برهم باشد آشفته کار
فرهنگ لغت هوشیار